مجرم فراری

اَعِرِ اللهَ جُمجمَتک

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

مجرم فراری

من یک فراری ام، یک مجرم فراری

ماه رمضون بدون نماز بیت رهبری حال نمیده. واقعا دیگه دلم داشت تنگ می شد. امروز عزمم رو جزم کردم و رفتم.
واقعا حالی داشت. اصلا یه نیرویی انگار به روح ات داده باشن. حتی فضای اونجا کلی به آدم شور و حال می بخشه
و قشنگ آدم رو می بره تو فضای ماه رمضون. نماز پشت آقا هم که اصل قضیه است. بعد نماز احساس خیلی خوبی
داشتم. دیدن علما از نزدیک هم واقعا یه چیز دیگه ست. البته تو اون زاویه ای که من بودم فقط از پشت آقا رو میشد دید.
ولی همونشم غنیمته.



نماز                                 
مجرم فراری
۲۱ تیر ۹۳ ، ۱۹:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

دلم تنگه، تنگه واسه نمازای مسجد امام حسن(ع)، واسه خود حاج آقا، دلم تنگه


مجرم فراری
۱۱ تیر ۹۳ ، ۱۲:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
مجرم فراری
۳۱ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

آقا یکی از بچه های کلاس اومد گفت علم مواد چند شدی؟ منم کلی خوش حال

پش خودم گفتم من این امتحانو خوب دادم، اصلا همه امیدم به همین امتحانه بود(!!!!!)

که معدل رو بکشه بالا، گفتم هنوز ندیدم و رفتم سمت سایت دانشکده، آقا چشمتون 

روز بد نبینه نمیدونم می تونین حس منو درک کنین یا نه، صفحه نمرات که باز شد 

دیدم استاد به من داده 10 ، به همین بزرگی ای که اینجا نوشتم برام جلوه کرد.

یعنی انگار یه ظرف آب سرد ریخته باشن رو سرت و بعدشم با پتک زده باشن روت،

گیج و منگ شده بودم. استاد رسما "ناک اوت" ام کرد. البته دوستان سعی کردند دلداریم

بدن و می گفتن که اشتباه شده و ... . از این استاده هم هیچ رد و نشونی هم نداشتم

جز یه رایانامه. اول سعی کردم که خون سردی خودمو حفظ کنم و بعدش نامه بزنم. 

خدا رو شکر استاده خیالمونو راحت کرد....

اعتراض

مجرم فراری
۲۹ خرداد ۹۳ ، ۰۹:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر
پیام بر پاره وقت ما -صاد- می گوید:

هشت سال پیش که سر حال تر بودم، این یادداشت عصبانی را درباره‌ی تاریخ جام جهانی نوشتم.

هشت سال گذشته‌است و هیچ چیزی عوض نشده....


پ.ن: 3 یا 4 سال پیش بود که از فوتبال زده شدم. مدت مدیدی از اون دور شدم و هیچ وقت به آن جدیت به اون برنگشتم. دیگه برام شد یه ورزش برای تفریح عادی و سر حال اومدن. دیگه هیچ وقت به اون حالت قبلی برنگشتم.


مجرم فراری
۲۶ خرداد ۹۳ ، ۱۵:۴۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
مَتَى نَرِدُ مَنَاهِلَکَ الرَّوِیَّةَ فَنَرْوَى

چه زمان به چشم‏هاى‏ پر آبت وارد می ‏شویم، تا سیراب گردیم


مَتَى نَنْتَقِعُ مِنْ عَذْبِ مَائِکَ فَقَدْ طَالَ الصَّدَى

چه زمان از آب وصل خشگوارت بهره‏مند می ‏شویم؟ که تشنگى ما طولانى شد


مَتَى نُغَادِیکَ وَ نُرَاوِحُکَ فَنَقِرَّ عَیْنا
ضخیم
چه زمان با تو صبح و شام‏ می کنیم، تا دیده از این کار روشن کنیم


مَتَى تَرَانَا [وَ] نَرَاکَ وَ قَدْ نَشَرْتَ لِوَاءَ النَّصْرِ تُرَى. أَ تَرَانَا نَحُفُّ بِکَ وَ أَنْتَ

تَؤُمُّ الْمَلَأَ وَ قَدْ مَلَأْتَ الْأَرْضَ عَدْلا وَ أَذَقْتَ أَعْدَاءَکَ هَوَانا وَ عِقَابا وَ أَبَرْتَ الْعُتَاةَ 

وَ جَحَدَةَ الْحَقِّ وَ قَطَعْتَ دَابِرَ الْمُتَکَبِّرِینَ وَ اجْتَثَّتَ أُصُولَ الظَّالِمِینَ

چه زمان مارا می ‏بینى و ما تو را می ‏بینیم، درحالیکه پرچم پیروزى را گسترده‏اى،
آیا آن روز در می رسد که ما را ببینى‏ که تو را احاطه کنیم، و تو جامعه جهانى را
پیشوا می ‏شوى درحالیکه زمین را از عدالت انباشتى، و دشمنانت را خوارى و کیفر
چشانده ‏اى، و متکبّران و منکران حق را نابود کرده‏ اى و ریشه سرکشان را قطع 
نموده‏ اى، و بیخ و بن ستمکاران را برکنده‏ اى
مجرم فراری
۲۲ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۰۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

بعد نمازی رفیق ات میاد. یک هفته ای هست که اون رو ندیدی. خستگی تمام روز و تمام هفته از تنت در میاد.

هم نشینی با آدم های خدایی آرامت می کنه، همونجوری که هم نشینی با خودش آرامت می کنه. 

نمی دونم، ولی شاید یکی از بزرگ ترین نعمت های خدا به من رفقایی هستند که حتی نگاه به چهره شان آرامت می کنه

و تو رو میسازه. روحیه می گیری واسه ادامه راهت. نعمتی که هیچ وقت نمی تونم شکرش رو به جا بیارم، و شاید تنها کاری

که می تونم براشون انجام بدم اینه که دستامو بلند کنم سمت آسمون و براشون دعا کنم.



پ.ن: رب اخ لم تلده امک

مجرم فراری
۲۰ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

آرامش این روزهای ناآرام من، صدای دعای سید عزیز ...

مجرم فراری
۰۵ خرداد ۹۳ ، ۱۱:۵۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

 به هر شکل همان طور که در نامه قبلی هم نوشته بودم پدر و مادر من آدم های درستی نیستند و رفتار و گفتار و کردارشان غربی است و خواهر خوانده ام هم که این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید، فکر کرد من هم زود تسلیم می شوم، ولی او کور خوانده است. من مدت ها با شیطان مبارزه کرده و خودم را از آلودگی حفظ کرده ام، ولی فکر می کنید که تا کی می توانستم در مقابل این شیطان دخترنما مقاومت کنم، برای همین و با توجه به خوابی که دیده بودم، تصمیم گرفتم که خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این دام شیطان که در جلوی پایم قرار دارد، خلاصی پیدا کنم؛ من می روم...


قسمتی از نامه شهید امیر به مجله زن امروز



مجرم فراری
۲۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۳۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

با پدر و مادرم رفته بودیم خواستگاری. به گمونم اولش بابام صحبت کرد. 

بحثا که پیش رفت نوبت این رسید که من و اون بنده خدا با هم صحبت کنیم.

اولش اون یه مقدار حرف زد، بعدش من شروع کردم. نمیدونم قضیه چی بود 

ولی خیلی هول کرده بودم. اصن معلوم نبود چی دارم میگم. حرف هام نه سر 

داشت نه ته. یه کم که گذشت اون بنده خدا گفت:(( دیگه چه خبر؟ خودتون خوبید؟ ))


یعنی این قدر پرت حرف زدم که کلا بیخیال شده بود.

تا یه مدت بعد بیدار شدن از خواب حالم بد بود. انگار آب سرد ریخته بودن روم.

مجرم فراری
۲۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۰۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر