الحق و الانصاف کتاب فوق العاده ای بود. تا حالا نشده بود یک کتاب با این حجم رو یک روزه تمام بکنم.
کتابی که در 14 بخش نوشته شده بود و در هر کدام از زبان یکی از ائمه (علیهم السلام) و یا نزدیکان ایشان
نقل شده بود. نقلی از ماجرای سقیفه.
در درون متن و عجین با آن از مطالب تاریخی ای با ذکر منبعشان استفاده کرده که کار را فوق العاده تر هم کرده
است.
خیلی از بخش های این کتاب روضه بود. روضه ای از آنچه بر حضرت صدیقه (سلام الله علیها) و امیرالمومنین (علیه السلام)
و بر فرزندان گرامشان گذشته.
اجرت با حضرت زهرا (س) آقا سید مهدی شجاعی.
مادر! اگرچه تو در زمان حیات پیامبر هم سختى بسیار کشیدى، اما در مقایسه با ظلمت بعد از وفات، آن روزها،
روزهاى خوشى و خوبى و روشنى بود.
اگرچه تو و پدرم پا به پاى پیامبر، آسیب دیدید، شکنجه شدید و رنج بردید، اما چشمتان مدام به پرچم اسلام بود
که لحظه به لحظه بالاتر میرفت و سایهاش نفس به نفس گستردهتر میشد.
اگرچه روزها و شبها میگذشت و کمترین خوراک مرسوم، یک لقمه نان جو هم به دهانتان نمیرسید و پوستتان
بیش از پیش به استخوان میچسبید، اما رشد اسلام را به چشم میدیدید و میدیدید که کودک اسلام، استخوان
میترکاند، میبالد و خون در رگهایش جریان مییابد.
اگر چه سالها و سالها زیراندازتان، رختخوابتان، سفرة شترتان و همة داراییتان یک تکه پوست گوسفند دباغى شده بود
که همه کار میکرد.
اگرچه زندگیتان سراسر جنگ و دفاع بود و هنوز پدر از جنگى نیامده، عرق از تن نسترده و خون از شمشیر نشسته
راهى جنگى دیگر میشد و جبههاى دیگر را رهبرى میکرد.
اما دلخوشیتان به این بود که پیامبر هست و ابرهاى تیرة جهل و کفر با سرپنجههاى نورانى شما کنار میرود و لحظه
به لحظه خورشید اسلام نمایانتر میشود.
مگر خود من در سال جنگ خندق به دنیا نیامدم؟!
مگر سختى، حاکم نبود؟ مگر مشقت، دامن نگسترده بود؟ مگر رنج، پلاس خود را نگشوده بود؟
چرا، ولى یک جملة افتخارآفرین پیامبر، همة سختیها را میزدود:
ــ ضَرْبَةُ عَلى یَوْمَ الْخَنْدق اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلین.
آرى. امروز روز اندوه است، آن روزها، ایام شادکامى بود.