مجرم فراری

اَعِرِ اللهَ جُمجمَتک

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

مجرم فراری

من یک فراری ام، یک مجرم فراری

۴ مطلب با موضوع «کتاب» ثبت شده است


مدتی هست که به بهانه های مختلف عقب می اندازمش، مثلا چند ماهی به خاطر کنکور و دلایل دیگر، ولی حالا تصمیم گرفتم یک مقدار از فضای مهندسی خارج بشم! (منظورم همین درس های نصفه و نیمه ای هست که میخونم و نمیخونم) و یه مقداری هم مطالعات جانبی و معارفی ام رو زیاد کنم.
همین چند وقت پیش هم گفته بودم که هوای محتواهای جناب ع.ص رو کرده ام، حالا به نظرم بهانه خوبی هست که با سخنرانی های پیشنهادی استاد شروع کنم تا موتورم گرم بشه و ان شاالله مطالعاتم رو گسترده تر کنم.
مجرم فراری
۰۲ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

پریشب و البته امروز یکی دو فایل صوتی از آقای علی صفائی (عین صاد) گوش دادم. صدای این آقا به دلم نشست. خیلی ترغیب شدم که بروم سراغ اشان. البته این هم مثل خیلی کارهای دیگر دوست دارم خودم بهش برسم و نه زور و اجبار و ادخال دیگران.

مجرم فراری
۱۱ فروردين ۹۵ ، ۱۰:۱۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر
در نمایشگاه کتاب چه بدست می آورم؟
در نمایشگاه کتاب چه از دست می دهم؟
کتاب های ضروری و مورد نیاز را از جای دیگر نمی شود خرید؟
چرخ زدن برای پیدا کردن در نمایشگاه کتاب، برای من ضروری است یا مضر؟
راه دیگری نداریم از تازه های نشر متوجه شوم؟
کشته مرده ی تخفیفم؟
...




پ.ن: این یک نسخه شخصی است، برای هر مریضی تجویز نمی شود.
مجرم فراری
۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۷ موافقین ۲ مخالفین ۱ ۴ نظر
الحق و الانصاف کتاب فوق العاده ای بود. تا حالا نشده بود یک کتاب با این حجم رو یک روزه تمام بکنم.
کتابی که در 14 بخش نوشته شده بود و در هر کدام از زبان یکی از ائمه (علیهم السلام) و یا نزدیکان ایشان
نقل شده بود. نقلی از ماجرای سقیفه.
در درون متن و عجین با آن از مطالب تاریخی ای با ذکر منبعشان استفاده کرده که کار را فوق العاده تر هم کرده
است.
خیلی از بخش های این کتاب روضه بود. روضه ای از آنچه بر حضرت صدیقه (سلام الله علیها) و امیرالمومنین (علیه السلام)
و بر فرزندان گرامشان گذشته.
اجرت با حضرت زهرا (س) آقا سید مهدی شجاعی.


کشتی پهلو گرفته

مادر! اگرچه تو در زمان حیات پیامبر هم سختى بسیار کشیدى، اما در مقایسه با ظلمت بعد از وفات، آن روزها،
روزهاى خوشى و خوبى و روشنى بود. 
اگرچه تو و پدرم پا به پاى پیامبر، آسیب دیدید، شکنجه شدید و رنج بردید، اما چشمتان مدام به پرچم اسلام بود
که لحظه به لحظه بالاتر می‌رفت و سایه‌اش نفس به نفس گسترده‌تر می‌شد. 
اگرچه روزها و شب‌ها می‌گذشت و کمترین خوراک مرسوم، یک لقمه نان جو هم به دهانتان نمی‌رسید و پوستتان
بیش از پیش به استخوان می‌چسبید، اما رشد اسلام را به چشم می‌دیدید و می‌دیدید که کودک اسلام، استخوان
می‌ترکاند، می‌بالد و خون در رگهایش جریان می‌یابد. 
اگر چه سالها و سالها زیراندازتان، رختخوابتان، سفرة شترتان و همة دارایی‌تان یک تکه پوست گوسفند دباغى شده بود
که همه کار می‌کرد. 
اگرچه زندگی‌تان سراسر جنگ و دفاع بود و هنوز پدر از جنگى نیامده، عرق از تن نسترده و خون از شمشیر نشسته
راهى جنگى دیگر می‌شد و جبهه‌اى دیگر را رهبرى می‌کرد. 
اما دلخوشی‌تان به این بود که پیامبر هست و ابرهاى تیرة جهل و کفر با سرپنجه‌هاى نورانى شما کنار می‌رود و لحظه
به لحظه خورشید اسلام نمایان‌تر می‌شود. 
مگر خود من در سال جنگ خندق به دنیا نیامدم؟! 
مگر سختى، حاکم نبود؟ مگر مشقت، دامن نگسترده بود؟ مگر رنج، پلاس خود را نگشوده بود؟
چرا، ولى یک جملة افتخارآفرین پیامبر، همة سختی‌ها را می‌زدود: 
ــ ضَرْبَةُ عَلى یَوْمَ الْخَنْدق اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلین.
آرى. امروز روز اندوه است، آن روزها، ایام شادکامى بود. 
مجرم فراری
۰۲ مهر ۹۳ ، ۰۸:۰۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر