مجرم فراری

اَعِرِ اللهَ جُمجمَتک

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

مجرم فراری

من یک فراری ام، یک مجرم فراری

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کربلا» ثبت شده است


روز چهارم - جمعه 6 آذر 94

بامداد جمعه بیدار شدیم و فهمیدیم که اینجا نجف است.

رسیده ایم به نجف و من نمیدانم باید چه حالی داشته باشم. از اتوبوس پیاده می شوم و کم کم پیاده میروم. نمی دانم چه شده یاد مشهد و سحر هایش برایم زنده شده. هنوز باورم نشده که به نجف رسیده ام ولی در این میان بعضا حس دیگری هم دارم که انگار گاهی اوقات هیچ حس خاصی ندارم، نمی دانم بد هست یا خوب ولی ... هیچی، بگذریمو میان این دو حس متناقض مانده ام که در خیابان های نجف راه می رویم تا به اسکان برسیم.

حالا رسیده ایم میدان "ثورة العشرین" و روبروی مسجد امام علی (علیه السلام) منتظریم تا هماهنگ شود و وارد شویم. بعد از گذشت یک نیم ساعتی میرویم داخل و وارد یک سالن می شویم، از ظاهرش می شد حدس زد که اینجا جزو بهترین جاهایی است که می شود این ایام اسکان داشت. خدا رو شکر و در دل فکر آن هایی که بیرونند و همان دوگانه و الخ.

برای نماز صبح بیدارمان کرده اند. با ازدحام وضو می گیریم و با دشواری! جهت قبله را پیدا می کنیم و پشت سر یک روحانی نمازمان را می خوانیم و دوباره اسراحت می کنیم، خستگی حالی برای حرم نذاشته.

حوالی ساعت 9 از خواب بلند می شوم و با چند نفر از رفقا برای صبحانه به بیرون از اسکان می رویم، صبحانه مهمان مواکب اباعبدالله.

....

نماز مغرب را که پشت روحانی سفرمان خواندیم به سمت حرم راه افتادیم. تا حرم 30 دقیقه ای راه بود ولی چون مجبور شدیم از داخل بازار برویم کمی هم آنجا معطل شدیم.

حالا کم کم می خواهم از در حرم امیرالمومنین (علیه السلام) وارد شوم و توصیه روحانی همراهمان در گوشم است که: سرت را پایین بنداز و با جمعیت به جلوی ایوان طلا برو و آنجا سرت را بالا بیاور و ببین که، ایوان نجف عجب صفایی دارد....

حالا رویروی حرم ایستاده ام، روبروی در حرم، داخل صحن، روبروی گنبد طلا. از داخل گوشی ام زیارت حضرتش را میاورم و شروع می کنم به خواندن، لحظاتی اشک امانم نمی دهد و لحظاتی خشک و بهت زده ام. حال عجیبی دارم. باورم نمی شود حالا من روبروی حرم امیرالمومنین (علیه السلام) ایستاده باشم. باورش سخت است برای همچو منی که بار اولم هست.

از قبل برای اینکه در اولین لحظه دیدن حرم چه دعایی کنم فکر کرده بودم و چند دعایی کنار گذاشته بودم، ان شاالله که قطعا برآورده شود.


یا امیرالمؤمنین یا ذالنعم
یا امام المتقین یا ذالکرم
اننا جئناک فی حاجاتنا
 لاتخیبنا و قل فیها نعم*


* شعر از حاج غلامرضا سازگار

مجرم فراری
۰۶ دی ۹۴ ، ۲۲:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

روز اول - چهارشنبه 4 آذر 94


روز اول را با اشک و آه رفقایی شروع کردیم که همراهمان عازم نبودند، متاسفانه. وداع با رفقا، در آعوش کشیدنشان و اینکه خیالشان را راحت کنی که برایشان دعا خواهی کرد و به یادشان خواهی بود. رفقا کم کم همه رفتند الّا قلیل و ما کم کم سوار بر اتوبوس شدیم و حال خوشی داشتیم.

خیال اینکه فردا شب برای اولین بار در محضر امیرالمومنین (علیه السلام) خواهیم بود خیال خوشی است. نمی دانم حالم برای اولین بار روبرویی با حرم آقا و نشستن روبروی ایوان طلا چه طور خواهد شد. اما حس انتظارش حس شیرینی است. 

کم کم از تهران خارج شدیم و کم کم با نزدیک شدن سحرگاه به مرز نزدیک می شدیم.

در جاده ای که حرکت می کردیم تقریبا تمامی ماشین های شخصی و عمومی به مقصد کربلا بودند، این را از نوشته های روی ماشین ها و ... می شد فهمید. عجیب بود، یگانگی در مقصد عجیب بود. کمتر زمانی در زندگی همه را در امری به این بزرگی و زیبایی همگام دیده بودم. همه به یک سو، همه به سوی حسین (علیه السلام)


مجرم فراری
۲۲ آذر ۹۴ ، ۰۹:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر