مجرم فراری

اَعِرِ اللهَ جُمجمَتک

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

مجرم فراری

من یک فراری ام، یک مجرم فراری

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است


روز چهارم - جمعه 6 آذر 94

بامداد جمعه بیدار شدیم و فهمیدیم که اینجا نجف است.

رسیده ایم به نجف و من نمیدانم باید چه حالی داشته باشم. از اتوبوس پیاده می شوم و کم کم پیاده میروم. نمی دانم چه شده یاد مشهد و سحر هایش برایم زنده شده. هنوز باورم نشده که به نجف رسیده ام ولی در این میان بعضا حس دیگری هم دارم که انگار گاهی اوقات هیچ حس خاصی ندارم، نمی دانم بد هست یا خوب ولی ... هیچی، بگذریمو میان این دو حس متناقض مانده ام که در خیابان های نجف راه می رویم تا به اسکان برسیم.

حالا رسیده ایم میدان "ثورة العشرین" و روبروی مسجد امام علی (علیه السلام) منتظریم تا هماهنگ شود و وارد شویم. بعد از گذشت یک نیم ساعتی میرویم داخل و وارد یک سالن می شویم، از ظاهرش می شد حدس زد که اینجا جزو بهترین جاهایی است که می شود این ایام اسکان داشت. خدا رو شکر و در دل فکر آن هایی که بیرونند و همان دوگانه و الخ.

برای نماز صبح بیدارمان کرده اند. با ازدحام وضو می گیریم و با دشواری! جهت قبله را پیدا می کنیم و پشت سر یک روحانی نمازمان را می خوانیم و دوباره اسراحت می کنیم، خستگی حالی برای حرم نذاشته.

حوالی ساعت 9 از خواب بلند می شوم و با چند نفر از رفقا برای صبحانه به بیرون از اسکان می رویم، صبحانه مهمان مواکب اباعبدالله.

....

نماز مغرب را که پشت روحانی سفرمان خواندیم به سمت حرم راه افتادیم. تا حرم 30 دقیقه ای راه بود ولی چون مجبور شدیم از داخل بازار برویم کمی هم آنجا معطل شدیم.

حالا کم کم می خواهم از در حرم امیرالمومنین (علیه السلام) وارد شوم و توصیه روحانی همراهمان در گوشم است که: سرت را پایین بنداز و با جمعیت به جلوی ایوان طلا برو و آنجا سرت را بالا بیاور و ببین که، ایوان نجف عجب صفایی دارد....

حالا رویروی حرم ایستاده ام، روبروی در حرم، داخل صحن، روبروی گنبد طلا. از داخل گوشی ام زیارت حضرتش را میاورم و شروع می کنم به خواندن، لحظاتی اشک امانم نمی دهد و لحظاتی خشک و بهت زده ام. حال عجیبی دارم. باورم نمی شود حالا من روبروی حرم امیرالمومنین (علیه السلام) ایستاده باشم. باورش سخت است برای همچو منی که بار اولم هست.

از قبل برای اینکه در اولین لحظه دیدن حرم چه دعایی کنم فکر کرده بودم و چند دعایی کنار گذاشته بودم، ان شاالله که قطعا برآورده شود.


یا امیرالمؤمنین یا ذالنعم
یا امام المتقین یا ذالکرم
اننا جئناک فی حاجاتنا
 لاتخیبنا و قل فیها نعم*


* شعر از حاج غلامرضا سازگار

مجرم فراری
۰۶ دی ۹۴ ، ۲۲:۴۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی                 عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم!           باید اول به تو گفتن که: چنین خوب چرایی ؟
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه                      ما کجاییم در این بحر تفکر، تو کجایی !؟
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان              که دل اهل نظر برد، که سرّیست خدایی
پرده بردار، که بیگانه خود این روی نبیند                           تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان                        این توانم که بیایم سر کویت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت                همه سهلست، تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا           در همه شهر دلی هست که دیگر بربایی !؟
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم                  چه بگویم؟ که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن     تا که همسایه نگوید که تو در خانه مایی
 کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان             پرتو روی تو گوید که تو در خانه مایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد               که بدانست که دربند تو خوشتر ز رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده                              نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی


پ.ن: آقا سعدی
مجرم فراری
۱۳ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
چرا عشق به انسان نرسیده است؟
چرا آب به گلدان نرسیده است؟
چرا لحظه ی باران نرسیده است؟
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده ست؟
مجرم فراری
۲۸ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بی‌چاره آهویی که صید پنجه‌ی شیری است
بیچاره‌تر شیری که صید چشم آهویی...

شیرآهو




پ.ن: عکس از snn.ir
مجرم فراری
۰۳ آذر ۹۳ ، ۲۱:۲۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

....

چو عقول و افئده را نشد ملکوت سر تو منکشف
ز بیان وصف تو هر کسی رقم گمان زده مختلف

همه گفته اند و نگفته شد ز کتاب فضل تو یک الف
فُصحای دهر به عجز خود ز ادای وصف تو معترف

بُلغای عصر به نطق خود شده اند لال تو یا علی

.....

چو عقول و افئده را نشد ملکوت سر تو منکشف
ز بیان وصف تو هر کسی رقم گمان زده مختلف

همه گفته اند و نگفته شد ز کتاب فضل تو یک الف
فُصحای دهر به عجز خود ز ادای وصف تو معترف

بُلغای عصر به نطق خود شده اند لال تو یا علی

....


پ.ن: شعر از فؤاد کرمانی

مجرم فراری
۲۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر