قبلا ها جوری بود که دو هفته یک بار می رفتم کهف، خب جواب گو بود. ولی الآن یه جوری شده که باید هر چند روز یک بار برم.
قبلا ها جوری بود که دو هفته یک بار می رفتم کهف، خب جواب گو بود. ولی الآن یه جوری شده که باید هر چند روز یک بار برم.
با توجه به تاکیدات مکرر حضرت آیت الله جاودان درباره ی جمع آوری کتابی از احکام و استفتائات امر به معروف و نهی از منکر گروه نشر جنبش دانشجویی حیا در نظر دارد بعد از انتشار کتاب ازیاد رفته کتابی با موضوع مذکور منتشر نماید.
لذا از تمامی عزیزان و دغدغه مندان احیا این واجب فراموش شده در خواست می نماید استفتائاتی که در این زمینه به نظرتان می رسد و مورد نیاز و مبتلا به افراد جامعه است را تا تاریخ یکم تیر در همین بخش به عنوان نظرات ارسال نمایند.(فقط سوالات)
هشت سال پیش که سر حال تر بودم، این یادداشت عصبانی را دربارهی تاریخ جام جهانی نوشتم.
هشت سال گذشتهاست و هیچ چیزی عوض نشده....
پ.ن: 3 یا 4 سال پیش بود که از فوتبال زده شدم. مدت مدیدی از اون دور شدم و هیچ وقت به آن جدیت به اون برنگشتم. دیگه برام شد یه ورزش برای تفریح عادی و سر حال اومدن. دیگه هیچ وقت به اون حالت قبلی برنگشتم.
بعد نمازی رفیق ات میاد. یک هفته ای هست که اون رو ندیدی. خستگی تمام روز و تمام هفته از تنت در میاد.
هم نشینی با آدم های خدایی آرامت می کنه، همونجوری که هم نشینی با خودش آرامت می کنه.
نمی دونم، ولی شاید یکی از بزرگ ترین نعمت های خدا به من رفقایی هستند که حتی نگاه به چهره شان آرامت می کنه
و تو رو میسازه. روحیه می گیری واسه ادامه راهت. نعمتی که هیچ وقت نمی تونم شکرش رو به جا بیارم، و شاید تنها کاری
که می تونم براشون انجام بدم اینه که دستامو بلند کنم سمت آسمون و براشون دعا کنم.
پ.ن: رب اخ لم تلده امک
به هر شکل همان طور که در نامه قبلی هم نوشته بودم پدر و مادر من آدم های درستی نیستند و رفتار و گفتار و کردارشان غربی است و خواهر خوانده ام هم که این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید، فکر کرد من هم زود تسلیم می شوم، ولی او کور خوانده است. من مدت ها با شیطان مبارزه کرده و خودم را از آلودگی حفظ کرده ام، ولی فکر می کنید که تا کی می توانستم در مقابل این شیطان دخترنما مقاومت کنم، برای همین و با توجه به خوابی که دیده بودم، تصمیم گرفتم که خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این دام شیطان که در جلوی پایم قرار دارد، خلاصی پیدا کنم؛ من می روم...
قسمتی از نامه شهید امیر به مجله زن امروز
با پدر و مادرم رفته بودیم خواستگاری. به گمونم اولش بابام صحبت کرد.
بحثا که پیش رفت نوبت این رسید که من و اون بنده خدا با هم صحبت کنیم.
اولش اون یه مقدار حرف زد، بعدش من شروع کردم. نمیدونم قضیه چی بود
ولی خیلی هول کرده بودم. اصن معلوم نبود چی دارم میگم. حرف هام نه سر
داشت نه ته. یه کم که گذشت اون بنده خدا گفت:(( دیگه چه خبر؟ خودتون خوبید؟ ))
یعنی این قدر پرت حرف زدم که کلا بیخیال شده بود.
تا یه مدت بعد بیدار شدن از خواب حالم بد بود. انگار آب سرد ریخته بودن روم.
یکی از درگیری هام با بعضی ها سر همین مطلب پول هست.
بعضی خیلی بهش بها میدن، بعضی هم خیلی براشون مهم نیست.
بعضی ها هم یه حالتی بین صفر و یک دارند. اما به نظر خودم تو زندگی
میزان توجه آدم به پول باید نزدیک به صفر باشه. منظورم از پول البته درآمد هم هست.
طرف به خاطر همین تفکرات ازدواج نمیکنه، به بقیه هم توصیه هاشو میکنه. بابا مهم اینه که
تو تن به کار بدی.روزی با خدا. تو تلاشتو بکن که در حد یه زندگی ساده درآمد داشته باشی.
تو مایه بذار، تو کم نذار، یقین داشته باش که روزی با خداست.
آقا میگن که:
اینقدر به پول و هزینه و درآمد خودمونو مشغول نکنیم.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ |
فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّی لَکُم مِّنْهُ نَذِیرٌ مُّبِینٌ... |
صَدَقَ اللهُ العَلیّ العَظیم
الذاریات-پنجاه