دغدغه
آدم باید در زندگی اش هدف داشته باشد.
صبح که از خواب بیدار می شوی با انرژی باشی و برای آن هدف روحیه داشته باشی. اصلا برای آن هدف از خواب بپری. او تو را بیدار کند.
با یاد تو می خوابم، در خواب تو را بینم
وز خواب چو برخیزم اول تو به یاد آیی
به عشق آن و به هوای آن از خانه بیرون بروی. دغدغه نفس کشیدنت باشد. همیشه روحیه ات بانشاط باشد و از هر کاری که در زندگی انجام می دهی، چی مربوط و چه نامربوط به آن، لذت ببری. نه اینکه با زور و خستگی و بی حوصلگی سراغش بروی. گاه و بیگاه به یادت بیاید و دوباره تو را پر از روحیه و انرژی کند.
یک مثالی بزنم، هر چند شوخی دارد ولی قضیه را ملموس می کند. یادم هست وقتی مدرسه می رفتیم حرفی می زدم. می گفتم:((شنبه را به عشق زنگ بازی و ورزشِ دوشنبه می گذرانم، از دوشنبه هم به عشق آخر هفته بقیه کلاس ها را می گذرانم.))
آدم حال زده و بی هدف کم حوصله است و یا اگر روحیه ای دارد خیلی راحت آن را از دست می دهد، ولی اگر یک هدفی داشته باشی، یک نقطه ای را در زندگی ات قرار داده باشی تا به آن برسی یا برای آن بدوی وضعیت فرق می کند. دیگر دچار روزمرگی نمی شوی. در گذر زمان غرق نمی شوی، هر چه هم این دل مشغولی واحدتر باشد، در مجموع یکی باشد، بلند باشد و ماندنی تر باشد بهتر است. اینکه این ماه و این سال را به عشق چیزی باشی و سال و ماه بعد را به عشق چیز دیگری خیلی خوب نیست.
چیزی را انتخاب کن که تا آخرین لحظه زندگی ات برای آن بجنگی و بدوی. حال ممکن است آن هدفت به خرده اهداف دیگری هم تقسیم بشود. در هر زمانی از زندگی ات کاری و وظیفه ای، ولی دغدغه اصلی تو همان است که بود.
آدم به یک ثباتی می رسد و به یک زندگی به هم پیوسته و نظام مند دست پیدا می کند. دیگر در کوچه و پس کوچه های زندگی و گذرش گم نمی شود.
آدم باید در زندگی اش هدف داشته باشد.