آغاز سفر عشق
روز اول - چهارشنبه 4 آذر 94
روز اول را با اشک و آه رفقایی شروع کردیم که همراهمان عازم نبودند، متاسفانه. وداع با رفقا، در آعوش کشیدنشان و اینکه خیالشان را راحت کنی که برایشان دعا خواهی کرد و به یادشان خواهی بود. رفقا کم کم همه رفتند الّا قلیل و ما کم کم سوار بر اتوبوس شدیم و حال خوشی داشتیم.
خیال اینکه فردا شب برای اولین بار در محضر امیرالمومنین (علیه السلام) خواهیم بود خیال خوشی است. نمی دانم حالم برای اولین بار روبرویی با حرم آقا و نشستن روبروی ایوان طلا چه طور خواهد شد. اما حس انتظارش حس شیرینی است.
کم کم از تهران خارج شدیم و کم کم با نزدیک شدن سحرگاه به مرز نزدیک می شدیم.
در جاده ای که حرکت می کردیم تقریبا تمامی ماشین های شخصی و عمومی به مقصد کربلا بودند، این را از نوشته های روی ماشین ها و ... می شد فهمید. عجیب بود، یگانگی در مقصد عجیب بود. کمتر زمانی در زندگی همه را در امری به این بزرگی و زیبایی همگام دیده بودم. همه به یک سو، همه به سوی حسین (علیه السلام)